خانه۱۳۹۹-۹-۱۴ ۰۵:۳۲:۴۶ +۰۰:۰۰
۳۰۱, ۱۴۰۱

مرگ

توسط |فروردین ۳ام, ۱۴۰۱|دسته بندی ها: دسته‌بندی نشده|بدون دیگاه

    امروز داشتم می‌مردم. خیلی سخت نبود. مرگ‌رو میگم. درد هم نداشت. در حقیقت خیلی ساده هم داشت اتفاق می‌افتاد. داشتم به عادت همیشه‌ام که یه جمله‌رو هزار بار قرقره می‌کنم، یه جمله‌رو تکرار می‌کردم. جالبش اینجاست که جمله‌هه مثبت هم  بود. یعنی تکستی بود که به یکی از دوستام داده بودم که مدت‌هاست منتظر شغله و صبح که موبایلم‌رو از حالت پرواز درآوردم دیدم پیام داده که من به دوتا مصاحبه دعوت شدم و من در جواب نوشته [...]

۲۹۰۱, ۱۴۰۰

آنها راست میگفتند

توسط |فروردین ۲۹ام, ۱۴۰۰|دسته بندی ها: دسته‌بندی نشده|بدون دیگاه

  _تو خیلی دختر خوبی هستی‌هااا اما من لیاقت تو را ندارم.   متنفر بودم از شنیدن این جمله. حسِ کاغذِ دورِ یک ساندویچِ قدیمی را داشتنم که اغذیه فروش می‌خواست، ‌مهربانانه و طوری که انگار از اول با هم و یک‌جا خلق شده‌اند، به دورِ نان، بپیچد. من پیچانده می‌شدم. من مدام پیچانده می‌شدم.   مگر منِ مفلوک چه میخواستم؟ -جز دو عدد شانه که در محیطِ بین‌شان  گم بشوم! که فراموش کنم تاریکی را و سرم را که [...]

۲۹۰۱, ۱۴۰۰

دگر گون

توسط |فروردین ۲۹ام, ۱۴۰۰|دسته بندی ها: دسته‌بندی نشده|بدون دیگاه

      ده روز پیش چند دفعه بالا آوردم و یک ریز دل دردی داشتم. روز اول فکر کردم عینهو فیلم‌ها که حاملگی را با عُق زدن نشان می‌دهند، من نیز می‌خواهم باردار بشوم که با قرص‌های ضد بارداری‌یی که به‌طور منظم نوش‌جان می‌کنم، زده‌ام خواهر و مادر بچه‌را یکی کرده‌ام. اینک او سقط شده و این دل دردها از صدقه سری همان است. . فردای روز اول تو نزدیکترین آزمایشگاه محله‌مان نشسته بودم که یکی از آن روپوش [...]

۲۸۰۸, ۱۳۹۹

از قرص ضدبارداری تا معبدی در هندوستان

توسط |آبان ۲۸ام, ۱۳۹۹|دسته بندی ها: دسته‌بندی نشده|بدون دیگاه

نور سفید صفحه موبایل صورتش را در تاریکی اتاق روشن کرده بود، من هم مثل دستگیره کمد، قاب پنجره، لباس های آویزان، آینه قدی و هرچیز دیگری که در اتاق بود در آن تاریکی به تماشای صورت روشن همسرم نشسته بودم. صحنه‌ای که هر شب تا نزدیکی‌های صبح تکرار می‌شد، در ذهنم، سئوالاتِ همیشگی دوباره به‌صدا درآمدند: « اینجا چه می‌کنی؟ پاسخ‌م در ذهن این بود: _می‌خواهم بروم _نمی‌خواهم تنها زنی خانه‌دار باشم که قرمه‌سبزی درست کند و نهایتا بچه‌دار [...]

۲۸۰۸, ۱۳۹۹

دویدن

توسط |آبان ۲۸ام, ۱۳۹۹|دسته بندی ها: دسته‌بندی نشده|بدون دیگاه

دویدن که سخت نیست. مهم ندویدن فرار نکردن روبرو‌شدن در آغوش‌گرفتن و پذیرشِ مشکلات است. رعنارهبر بخشی از رمان در حال نگارش #دونده

۲۸۰۸, ۱۳۹۹

توسط |آبان ۲۸ام, ۱۳۹۹|دسته بندی ها: دسته‌بندی نشده|بدون دیگاه

نوجوانی پرخاشگر، بدقلق و همیشه‌ی خدا ناراضی بودم. مدرسه‌ام‌ که تمام شد، به پیشنهاد پدرم برای تحصیل به انگلستان رفتم. من هم که از تَرَکِ دیوارعصبانی و ناراحت می‌شدم با خوشحالی پذیرفتم...کشوری نو، شهری نو، آدمهایی جدید و دولتی دموکرات دل من را برده بود. در لندن نزدیک یک سال در خانه‌ی آدم‌های مختلف پانسیون بودم. قضیه به این ترتیب بود که آنها یک اتاق به دانشجو میدادند و غذایش را نیز فراهم می‌نمودند و در ازایش از کالج مبلغی [...]